تصممیم گرفتم که برای خودم بنویسم. خیلی وقتها، خیلی از احساسها راحت تر با کیبورد بیان می شوند و راحت تر از فکرم خارج می شوند. دارم وسوسه میشم که این نوشته هار ابذارم در یه وبلاگ. ولی نه ، نباید دنیای مجازی را آلوده کرد.
ولی نه، بذار پستشون کنم و همه نوشته هایی را که نمیشه جایی گفت، بذار در یه وبلاگ ناشناس تا از نگفتن حرفهام خفه نشم.
بذار از تنها راهی که میشه آدم خودش را خالی کنه ، خالی کنم.
می دونم که ریختن همه چیز در درونم برام سم است و از بین میبرم خودم را.
پس وبلاگی خواهم داشت با نام " یاادداشتهایی که نباید پست می شدند".
با نام ناناز می نویسم.
ناناز درونی ترین لایه وجودم است که توسط یه دوست خوب کشف شده و خودش نمی دونه که چه کمک بزرگی به من کرده.
ناناز داشت وبلاگ چدری را می خوند که پسر 35 روزه اش بخاطر ناراحتی قبی از دنیا رفته.
وقتی می بینم آدمها اینقدر دردهای مختلف دارند و اون وقت من چسبیدم به این دردهایی که درد نیست ، حالم از خودم بهم می خوره.
اون وقت از درونم می شنوم که تو هم حق زندگی و شاد بودن داری و مشکلاتت هم برای خودت مهمه و اهمیت داره و دوباره چشمهام را می بندم و پناه میبرم به دنیای خودم و در خودم غرق میشم.
راستش می ترسم یه روز اینقدر از دنیای واقعی و مشکلاتش فرار کنم که دیگه نتونم خودم را از دنیام بیرون بکشم و زندگی ناناز را اینگونه تباه کنم.
تا اینجاش هم با این غرق شدنهام خیلی به ناناز ظلم کردم.
مردم دوست ندارند با یه دختر ساکت و خجالتی و درونگرا ارتباط داشته باشند. این را به وضوح در رفتارشون نشون میدهند و فکر کنم ، اگه جزام داشتم؛ حداقل برای خودم این برخوردها قابل قبول می شد.
خیلی حرفها هست که دوست دارم بگم. منتهی به مرور همه را میگم.
در حال حاضر ، بیشتر از همه نگران این غرق شدنها هستم. بدتر از همه اینه که نمی تونم به آدمی بگم که اینجوری هستم و این وحشتنــــــــــــــــــــاکه.
این همه آدم دورت باشند که دوستت داشته باشند و دوستشون داشته باشی و اون وقت ؛ تو از بی هم زبونی خفه بشی.
خدایا خودت کمکم کن تا زندگیم را نجات بدهم.